Thursday, September 22, 2011

PN:YOUR HANDS پابلونرودا\ فرامرزسلیمانی: دستان تو

img:moj
پابلو نرودا / فرامرز سلیمانی 
آنگاه که دستانت با عشق
تا به سوی دستان من می آیند
در پرواز برایم چه می آورند ؟
چرا به نا گاه
بر دهانم می ایستند
چرا بازشان می شناسم
  آ نسان که پیش از آنسان 
دست ساییده ام 
آنسان که پیش از بودن شان 
از پیشانی و کمر گاه من گذشته اند 

آوای شان آمد 
به پروازی فرای زمان 
فرای زمان،فرای دود 
فرای بهار 
و آنگاه که تو گذا شتی
دستانت را بر سینه ام
ا ن زربال کبوتران را
و باز شناختم 
من باز شناختم ان خاک رس را
آن رنگ گندم را 

تمام سالیان زندگیم 
به جست و جوی آنان گام زدم 
از پلکان فراز شدم 
راهها را رفتم 
قطار ها مرا بردند 
آب ها بازم آوردند 
و در پو ست انگورها 
پنداشتم که بر تو دست سا ییدم
بیشه به نا گاه 
حس تو را دارد 
و بادام آگاهم کرد 
از نرما ی مرموزت
تا که دستانت 
بر سینه ام افتادند 
و آن جا بسا ن دو بال 
سفرشان را به پایان بردند     

   
   

No comments:

Post a Comment