Saturday, February 7, 2015

WCP:BERTOLD BRECHT

سرود نمایشنامه نویس
من نمایشنامه نویسم،ونشان می دهم آنچه را که دیده ام،
نشان میدهم که در بازار
انسان،چگونه خرید و فروش می شود.
این را نشان می دهم،من نمایشنامه نویسم:
چگونه آنان،با نیتی در سر،در اطاقی،به سوی هم می روند
با باطوم یا با پول
چگونه در حاشیه ی خیابانها می ایستند و انتظار می کشند.
چگونه از برای هم،دام می نهند.
بامید بسیار،
چگونه با هم قرار دیدار می گذارند
چگونه یکدیگر را به دار می زنند
چگونه به هم،عشق می ورزند
چگونه از غنائم خود دفاع می کنند
چگونه میخورند.
اینها را نشان می دهم
واژه هائی را که با آن،یکدیگر را می خوانند،
گزارش می دهم.
آنچه را که مادر به فرزند می گوید،
فرمانی را که کارفرما به کارگر می دهد.
همه واژه های پرتمنا،خشونت بار،
التماس آلوده،آمیخته به سوتفاهم،
دروغ آمیز،نابخردانه،
خوش آیند و رنج آور.
اینهمه را،من گزارش می دهم.
من،ریزش برف سهمناک را می بینم
زلزله هائی را که پیش می آیند.
ورودهای طغیان گر را،
اما برف سهمناک،کلاه بر سر دارد
و زلزله ها،پول در جیب دارند.
و کوره ها را بزارهای حمل و نقل ساخته اند
ورودهای طغیان،به پاسبان فرمان می دهند
از این همه،پرده بر می دارم.
برای انکه بتوانم آنچه را که می بینم نشان دهم،
شکل زندگی دیگر ملل را می کاوم،
و روزگارا پیشین را
نمایشنامه هائی را بدقت رونویسی کرده ام،
و فن آنها را آموزده ام،و به خاطر سپرده ام،
تا آنجا که اندیشه ام را توان بود.
تصویر مالکان بزرگ را
از روی نمونه انگلیسی ها آموختم،
ثروتمندنی که جهان به خدمت آنهاست تا سر وری خویش را بیش،بگسترن
اسپانیائی های مروج اخلاق را،
هندی ،استادان عواطف زیبا را،
چینی های خانواده آفرین را،
وسرنوشت هزارگونه ی آدمیان را در شهرها،کاویدم
در دوران من،منظر خانه ها و شهرها
چندان شتباناک دگرگون می شود،
که یک سفر دو ساله و بازگشت،
چون سفری به شهری دیگر بود.
و تود های انبوه آدمیان
در زمانی کوتاه
ظاهر زندگی شان را دگرگون کردند.
ودیدم
کارگرانی را که از در کارخانه به درون می رفتند
ودر بس بلند بود،
اما زمای که بیرون می آمدند،بایستی خم می شدند.
بس آنگاه به خود گفتم
همه چیز دگرگون می شود و فقط درزمان خود،پایدار است،
چنین شد،که به هر تماشاگهی،نشان ویژه ای بخشیدم.
وبردبوار هر کارخانه
و هر خانه،داغ صحنه ی خاص آن را زدم،
به همان سان که چوپان،حیوان داغدار می کند تا بشناسد.
وبر جمله هائی که گفته می شد.
نشان ویژه اش را بخشیدم،
تا شعار گونه شدند.
آدمی،بر هر چیز فناپذیر،نشانی خاص می زند
تا از یاد نرود
آنچه را که آن زن جامعه ی کار پوشیده
وبرروی شبنامه هاخم شده،در این سالها می گفت،
و آنچه را که سفته بازان کلاه پشت سر نهاده،
دیروز ،به حسابداران خویش،
به اشاره می گفتند
نیز،با نشان گذار بودو با سال نگارنشان
مشخص کردم.
همه چیز را،اما،به دست حیرت سپردم
حتی مطمئن ترین آنها را
این را که مادر،پستان به دهان بچه نهاد،
چنان گزارش دادم،که هیچکس با ور نخوهاد کرد.
این را که دربان،در به روی سرما زده یی بست.
چنان،که تا کنون هیچکس ندیده است.
برتولت برشت

No comments:

Post a Comment