«انسانهای توخالی»
تی.اس.الیوت
برگردان: پویا نیکفر.
برگردان: پویا نیکفر.
1
ما انسانهای توخالی هستیم
انسانهایی با ظاهرهایی پُر
تکیه میزنیم به یکدیگر
با ادراکِ پُر شدهی پوشالیمان، آه!
آرام و بیهودهاند
صدایی خشکیدهیمان
آنگاه که نجوا میکنیم با یکدیگر
چون نسیمی لایِعلفزاری خشک
یا چون گامهای موشی روی شیشهی شکستهی سردابهی خشکیدهیمان.
ما انسانهای توخالی هستیم
انسانهایی با ظاهرهایی پُر
تکیه میزنیم به یکدیگر
با ادراکِ پُر شدهی پوشالیمان، آه!
آرام و بیهودهاند
صدایی خشکیدهیمان
آنگاه که نجوا میکنیم با یکدیگر
چون نسیمی لایِعلفزاری خشک
یا چون گامهای موشی روی شیشهی شکستهی سردابهی خشکیدهیمان.
شکل دادنی بدون شکل، سایهدار کردنی بدونِ رنگ
فلج شدنی اجباری، اشارههایی بیتکان
فلج شدنی اجباری، اشارههایی بیتکان
آنان که با چشمانی صادقانه
به سرزمینِ دیگر مرگ گام نهادند
به یاد میآورند ما را
نه چون گمشدهای با جانهای پُرآشوب
که تنها انسانهایی تو خالی
با ظاهرهایی پُر.
به سرزمینِ دیگر مرگ گام نهادند
به یاد میآورند ما را
نه چون گمشدهای با جانهای پُرآشوب
که تنها انسانهایی تو خالی
با ظاهرهایی پُر.
2
چشمهایم در رویایی جانباختهی جهان
شهامتِ دیدار در رویا را ندارند.
نمایان نیستند اینها:
چشمها، آنجا،
میتابند چون آفتاب روی پایههای شکسته
درختی تاب میخورد اینجا
و صداها
در آواز باد
دورتر و صادقانهتر از
ستارههای تارند.
بگذار،
نزدیک نباشم
به این جهان جانباختهی رویایی
بگذار،
بیوقفه نقابها عوض کنم
در لباس خبرچینان و افسران.
رفتاری چون رفتار باد
نزدیکتر هرگز
که ملاقاتِ آخری نیست
در گرگ و میش این جهان
چشمهایم در رویایی جانباختهی جهان
شهامتِ دیدار در رویا را ندارند.
نمایان نیستند اینها:
چشمها، آنجا،
میتابند چون آفتاب روی پایههای شکسته
درختی تاب میخورد اینجا
و صداها
در آواز باد
دورتر و صادقانهتر از
ستارههای تارند.
بگذار،
نزدیک نباشم
به این جهان جانباختهی رویایی
بگذار،
بیوقفه نقابها عوض کنم
در لباس خبرچینان و افسران.
رفتاری چون رفتار باد
نزدیکتر هرگز
که ملاقاتِ آخری نیست
در گرگ و میش این جهان
3
اینجا سرزمین مردگان است
سرزمینِ کاکتوسها
اینجا،
دستانِ بیجانِ مُلتمسِ مردی
زیر درخششِ ستارهای تار
به تصویرِ سنگی که پابرجاست میرسد
اینجا سرزمین مردگان است
سرزمینِ کاکتوسها
اینجا،
دستانِ بیجانِ مُلتمسِ مردی
زیر درخششِ ستارهای تار
به تصویرِ سنگی که پابرجاست میرسد
آیا
در رویای جانباختهی جهان چنین است
تنها بیدار شدن
در ساعتی که ما هستیم
لرزهای با لطافت
لبهایی که در تمنای بوسیدناند
اکنون ،
دعاگونه به سنگی شکسته شکل میبخشند
در رویای جانباختهی جهان چنین است
تنها بیدار شدن
در ساعتی که ما هستیم
لرزهای با لطافت
لبهایی که در تمنای بوسیدناند
اکنون ،
دعاگونه به سنگی شکسته شکل میبخشند
4
چشمانی اینجا نیست
اینجا،
در درّهای از ستارههای بیجان
نیست چشمانی.
جهانهای گم شدهاند
در این درّهی ژرف
آروارههای گُمشدهیمان
چشمانی اینجا نیست
اینجا،
در درّهای از ستارههای بیجان
نیست چشمانی.
جهانهای گم شدهاند
در این درّهی ژرف
آروارههای گُمشدهیمان
در آخرین سرزمینهای دیدار
جُستیم
یکدیگر را در دلِ تاریکی
و بیهیچ کلامی
گرد آمدیم در ساحلی از رودهای پُر تلاطم.
جُستیم
یکدیگر را در دلِ تاریکی
و بیهیچ کلامی
گرد آمدیم در ساحلی از رودهای پُر تلاطم.
نمیبینیم، مگر
چشمهایمان پیدا شوند
چون ستارهای جاویدان
طلوع میکند
تنها به انتظار
انسانهایی توخالی
از جهانِ گرگ و میش بیجان
چشمهایمان پیدا شوند
چون ستارهای جاویدان
طلوع میکند
تنها به انتظار
انسانهایی توخالی
از جهانِ گرگ و میش بیجان
5
اینجا، ما به گِرد گلابی تیغداری هستیم
گلابی تیغدار، گلابی تیغدار
اینجا در ساعتِ 5 صبح
ما به گِردِ گلابی تیغداری هستیم
اینجا، ما به گِرد گلابی تیغداری هستیم
گلابی تیغدار، گلابی تیغدار
اینجا در ساعتِ 5 صبح
ما به گِردِ گلابی تیغداری هستیم
میانِ افکار
و حقیقت
میانِ تکان
و عمل
سایهای قد میکشد
که ازآنِ توست این جهان
و حقیقت
میانِ تکان
و عمل
سایهای قد میکشد
که ازآنِ توست این جهان
میانِ لقاح
و آفرینش
میان احساس
و پاسخ
سایهای قد میکشد
که زندگانی دراز است بسیار
و آفرینش
میان احساس
و پاسخ
سایهای قد میکشد
که زندگانی دراز است بسیار
میانِ خواستن
و تشنج
میانِ لیاقت
و زندگانی
میانِ ذات
و نسب
سایهای قد میکشد
که ازآنِ توست این جهان
و تشنج
میانِ لیاقت
و زندگانی
میانِ ذات
و نسب
سایهای قد میکشد
که ازآنِ توست این جهان
ازآنِ توست
این زندگانی
ازآنِ توست
این زندگانی
ازآنِ توست
جهان را اینچنین پایان است
جهان را اینچنین پایان است
جهان را اینچنین پایان است
نه با صدای انفجار،
که با نالهای.
جهان را اینچنین پایان است
جهان را اینچنین پایان است
نه با صدای انفجار،
که با نالهای.
No comments:
Post a Comment