Thursday, July 28, 2011

OP:VIENTO,AGUA,PIEDRA/WIND,WATER,STONE


با د، آب ،سنگ:
آب سنگ را می شکافد 
با د آب را می پراکند
سنگ با د را می ایستاند 
آب،با د ، سنگ 
.
با د سنگ را می تراشد 
سنگ فنجانی از آب 
آب می گریزد و با د است 
سنگ،با د ،آب 
.
با د می خواند در گردش 
آب زمزمه دارد در گذر 
سنگ در سکون ساکت می ما ند
با د ، آب، سنگ
ء
هر یک دیگری ست و نه دیگری 
در گذار و ناپیدایی 
با نام های تهی شان 
آب ، سنگ ، با د  
EL AGUA HORADA LA PIEDRA 
EL VIENTO DISPERSA EL AGUA 
LA PIEDRA DETIENE AL VIENTO 
AGUA,VIENTO,PIEDRA
.
EL VIENTO ESCULPE LA PIEDRA
LA PIEDRA ES COPA DEL AGUA 
EL AGUA ESCAPA Y ES VIENTO
PIEDRA,VIENTO,AGUA
.
EL VIENTO EN SUS GIROS CANTA 
EL AGUA AL ANDAR MURMURA
LA PIEDRA INMOVIL SE CALLA 
VIENTO,AGUA,PIEDRA
.
UNO ES OTRO Y ES NINGUNO
ENTRE SUS NOMBRES VACIOS
PASAN Y SE DESVANECEN 
AGUA,PIEDRA,VIENTO /

Water hollows stone
wind scatters water
stone stops the wind
Water,wind,stone.
.
Wind carves stone
stone's a cup of water
water escapes and is wind
Stone,wind,water.
.
Wind sings in its whirling 
water murmurs going by
unmoving stone keeps still.
Wind,water,stone.
.
Each is another and no other
crossing and vanishing
through their empty names:
water stone,wind.


Painting by: Zohreh Khaleghi
Tr; faramarz soleimani

OCTAVIO PAZ:HAIKU


۱
چشم می گشایم امشب 
درختانی بسیار زاده شدند 
۲
پل ...(بخشی از شعر پل)
۳
برکه :
چهره ات برکه یی 
آرام و بی دغدغه 
قزل آلا یی می جهد 
۴
پگاه:
روی شن ها
نوشتا ی پرنده ها 
خاطرات با د 
۵
ظهور :
انسان اگر غبار است 
آنان که از دشت می گذرند
انسان اند 

هایکوار :
چشمانم تو را 
تمام عریان می یابد 
و می پوشاندت 
با باران گرم نگاه ها 
1
Opening my eyes
tonight many trees 
were born  /

ABRO LOS OJOS
NACIONES MUCHO ARBOLES
HOY POR LA NOCHE
2
BRIDGE/PUENTE...
3
POND:
Your face the pond
silent without thoughts
a trout leaps/
LAGO:
TU FRENTE EL LAGO
LISOS SIN SIN PENSAMIENTOS 
SALTA UNA TRUCHA
4
DAWN:
On the sand
writing of birds
memories of the wind/
ALBA:
SOBRE LA ARENA 
ESCRITURA LA PAJAROS
MEMORIAS DEL VIENTO
5
APPARITION:
If man is dust
those who pass through the plain
are men
APARICION:
SI EL HOMBRE ES PULVO
ESOS QUE ANDAN POR EL LLANO
SON OMBRES
...
HAIKUISH:
My eyes discover you
All naked
And cover you
By warm rain
of glances
(+ SPANISH...)
Tr.Faramarz Soleimani/Painting By:Zohreh Khaleghi
Text first published in rendaan.com/may 2009
PAZ PROJECT 2

OCTAVIO PAZ:EL PUENTE/BRIDGE/پل

میان اکنون و اکنون
میان من هستم و تو هستی 
واژه ی پل
و در آمدن به خود 
در آمدن بدان 
به سا ن انگشتری 
که جهان در خود پایان می گیرد 
در ساحلی به ساحلی 
همیشه تنی می آرامد 
رنگین کمانی
 که من در کمان آن می آرامم :

ترجمه ی فرامرز سلیمانی 
نقاشی ی زهره خالقی 

Entre ahora y ahora 
entre yo soy y tu eres 
la palabra PUENTE.
Entre en ti misma
al entrar en ella:
como un anillo
el mundo se cierra.
De una orilla a la otra 
siempre se tiende un cuerpo 
un arcoiris.
Yo dormire bajo sus arcos/

Between now and now
between I am and you are
the word BRIDGE.
Entering it
you enter yourself:
the world connects
and closes like a ring.
From one bank to another 
there is always
a body stretched:
a rainbow.
I'll sleep beneath its arches.

Farsi by:Faramarz Soleimani
Painting by:Zohreh Khaleghi


SILENZIO STELLATO/STARRY SILENCE

و درخت و شب 
جز از آشیان
به در نمی آیند 

E GLI ALBERI E LA NOTTE
NON SI MUOVONO PIU 
SE NON DA NIDI 
AND THE TREES AND THE NIGHT 
DON'T MOVE ANYMORE 
EXCEPT FROM NESTS

Wednesday, July 27, 2011

TRAMONTO/SUNSET

آسمان تن صورتی 
واحه را بیدار می کند
در بادیه ی عشق 

IL CAMATO DEL CIELO 
SVEGLIA OASI 
AL NOMADE D'AMORE/
.
THE FLESH-PINK OF THE SKY
AWAKENS OASES
IN THE NOMAD OF LOVE  

Friday, July 22, 2011

TONIGHT I CAN WRITE THE SADDEST POEMSامشب می توانم غمگین ترین شعرهارابنویسم

پابلونرودا ...امشب می توانم غمگین ترین شعرهارابنویسم
ترجمه فرامرزسلیمانی واحمدمحیط
از کتاب عاشقانه ها
نشریوشیج،تهران ۱۳۶۴\۱۹۸۵
.
امشب می توانم غمگین ترین شعرهارابنویسم
بنویسم مثلن شب شکسته است
وستارگان ابی دردوردست چشمک می زنند
بادشبانه دراسمان پرسه می زندومی خواند
امشب می توانم غمگین ترین شعرهارابنویسم
  درشبانی چنین دراغوشش داشتم
دوستش داشتم وگاهی اونیزدوستم داشت
وبارهاوبارهازیراسمان بی انتهایش بوسیدم
دوستم داشت وگاهی نیزدوستش داشتم
چگونه کس می تواند چشمان ارامش رادوست نداشته باشد
امشب می توانم غمگین ترین شعرهارابنویسم
به این خیال که دوستش دارم  با این حس که ازدستش داده ام
برای شنیدن شب بی کرانه  بی اوبی کرانه تر
وشعر برجان می نشیندچون شبنمی برعلفزار
چه غم که عشقم نگاهش نتوان داشت
شب شکسته است و او بامن نیست
اینک تمام شد دردوردست کسی می خواند در دور دست
وجانم پذیرا نیست که  اورازدست داده است
نگاه من
درپی اوست تانزدیکش اورد
دلم به جست وجوی اوست واوبامن نیست
شب همان شبی ست که درخت را روشن می کند
ماازان زمان یگانه نیستیم
دیگردوستش ندارم یقین دارم اماچگونه دوستش داشتم
صدای من به جست وجوی باد بود تابه گوش اوبرسد
ازان دیگری وازان دیگری خواهی بود
ان سان که دربرابربوسه هایم بودی
صدای او  تن درخشانش  چشمان بی انتهایش
دیگردوستش ندارم یقین دارم اماشایددوستش دارم
عشق این سان کوتاه ست و فراموشی بلند
زیراکه درشبانی چنین دراغوشش داشتم
وجانم پذیرا نیست که ازدستش داده ام
این واپسین دردی ست که رنجم می دهد
و اینان واپسین شعرهایی که برایش می نویسم

Saturday, July 2, 2011

WCP:HERMAN HESSE AND METAMORPHOSIS OF POETهرمان هسه ودگردیسی شاعر



"آثار هرمان هسه نویسنده آلمانی (۱۸۷۷-۱۹۶۲) آثاری غنایی  و اعترافی است که ارتباط میان فرد اندیشه گر و خدا جوی را که بیشتر تصویر خود هنرمند است،با پیرامونش مشخس می کند.
او در جست و جوی طبیعت و حقیقت است و انسان را و زندگی اش را جزیی سازنده از تاریخ و تمامی هستی جهان می داند .همیشه در داستانهایش دو تن رویارویی یکدیگرند که در واقع یک تن به شمار می آیند،که در واقع خود اویند ،کشمکشی میان روان و تن،هیجانات و شعور،هنر و زندگی.کارهای روانشناسانه ی او کشمکش فرا گیر انسان را میان این عوامل می نمایاند .
تمثیل ها و رمز و راز های شعرگونه ی و نیز شعر های او کنایه یی از زندگی و سرنوشت انسان هاست . او برای نمایاندن رنجهای بشری که حاصل ستیز ها،کشمکش ها و جنگهاست ،خود به رنجی عظیم گرفتار می آید.رنجی که هر هنرمند و هنر آفرین در جهان بینی فردش اسیر آن می شود و به تقلا و دست و پا زدن می افتد.دست و پا زدنی که آفرینش و خلاقیت هنری را در پی دارد..به گفته خرابچنکو فردیت هنرمند نویسنده در معنای بنیاد اجتمایی و روانشناسانه آن ، شیوه وی در دیدن جهان و تبدیل آن به هنر ،شخصیت وی بر حسب نیازهای ذوقی زیبای شناسانه جامعه و جهت گیری او نسبت به خوانندگان و یا نسبت به آنان که برایشان می نویسد،همان شخصیت نویسنده است ...مهمترین ویژه گی شخصیت نویسنده ،وحدت درونی خویشتن خلق نویسنده است که در حس وی از زندگی و در این حال نگارش او نسبت به ذوق زمانه اش بیان می شود ...شخصیت هسه متأثر از حوادثی است که بر زاد گاهش آلمان می رود .
تصور خاطری که عواطف او را نسبت به بی عدالتی های حاکمان فاشیست آلمان می سازد ،گرگان گرسنه و تیز دندانی که در تمامی داستانهایش دیده می شوند.این عواطف هم در بیان حالت اشخاص  داستانهایش نشان داده می شوند و هم در زندگی هسه به صورت تبعیدی خود خواسته و اعتراض آمیز متجلی می گردد .هسه همچون برتولد برشت سر زمین مادرش را ترک کرد و در سوییس مأوا گزید.بر خلاف برشت او داعیه رهبری روشنفکرانه نسل معترض آلمان را را نداشت اما نوشته هایش اعتراز او را  نسبت به سیاست برتری نژادی و فاشیسم کورکورانه آلمانی منعکس می کند و خلاقیت او را به حقانیت اندیشه و دیدگاهش منتهی می گرداند .شکست فکری و نظامی قدرت حاکم مورد ا عتراض او
دلیلی دیگر بر حقانیت نویسنده است .تبعید هسه به خاطر کردار و پندار او بود که او را به آنها سخت وفادار می نمود .طا عو ن  همه جا را فرا گرفته بود و کابوس سیاه همه جا با او می آمد اما او دردی همراه با لذت دشت که می خواست به مخاطبانش نیز منتقل کند و آنها را شریک و انباز خود نماید .
هرمان هسه بدبینی امیدواراست .در میان همه آن تضادها ،تضادهایی که موجب غنا و شکوفایی است ،نام های گوناگون چهره واحدی نقش می بندس ام نجات دهنده نیز هاست.نجات دهنده هسه به هنگام فرا می رسد نه ماند نجات دهنده کافکا،یک روز پس از واپسین روز ،خوسسیاتی که در نوشته های متاخر هسه که ژرف نگر تر و جامع ترند دیده می شو د .
خونی را که کافکا در رگان ادبیات آلمان جاری کرد به داستانهای هسه نیز رسید اما هسه رنگ شخصی تجربیات و خلاقیت خویش را به آن زد و استقلال خود را حفظ کرد.او جوینده یی کوشاست..اسطوره ها و افسانه ها را به کار می گیرد،خیالپردازی می کند و از تجربه ها و عواطف خود مایه می گذارد و حتا نام قلمی خود سینکلر را بر قهرمان دستانش دمیان می نهاد.اما در غالب سال های فعالیت ادبیاش نثرش بی خون،شفاف و بی شور است.در سراسر آلمان وی را به چشم حکیمی خرد پیشه و چراغی فرا راه وجدان می نگرند .او اندیشه و خونش را متعهد می کند تا هنر را بیافریند و فرا واقع گرایی او را به طنز می کشاند .تنزی که جا به جا با شعر پهلو می زند یا شهری که به طنز در می آید اما حتا این جا نیز هسه راوی عبوس و تلخ گفتاری است که از بلندای روح تا لحظه های عادی کار و زندگی شخصیت های داستانش را در می نوردد تا در این خیالبافی هر چه بیشتر واقعی و ملموس باشد 
--بخش نخست از مقدمه فرامرز سلیمانی بر آثار هرمان هسه .صص ۱۱-۱۴ 
هرمان هسه و دگردیسی شاعر 
اسپرک،تهران ۱۳۶۷
چاپ دوم آماده ی انتشار