Friday, September 23, 2011

I LOVE YOU

تو را دوست دارم 
از : ۲۰۰۰ ،کتاب عشق و شعر های دیگر
پابلو نرودا/ فرامرز سلیمانی 
ا ژینه ،گرگان  ۱۳۸۲/۲۰۰۳ 
صص ۸۴-۸۵ 
.
تو را دوست دارم و تو دو ستم دا ری و تو را دوست دارم 
روز ها کوتاه اند و ماه و باران ها و قطارها 
بلند اند خانه ها   درخت ها و ما بلند تریم 
کفی که می خواهد بر تو بوسه زند بر روی شن پیش می آید
 پرنده گان جزیره ها می کوچند
و در قلبم ریشه های گندم تو می رویند 

بی هیچ شک   عشق من   توفان تابستان 
با آهنگی زنگار گرفته بر تو فرود آماده است 
و دمی که در میان تند باد های خار 
تو را دیدم که بی دفا ع  گام بر می دا ری
گیتار کهربایی ات را بر داشتم و پهلویت آمدم
این را حس می کردم  بی دهان تو خواندن نمی توانم 
و در باران   غرق اشک   نگاهم اگر می کردی می مردم 

آه چرا اندوه عشق بر کنار رود 
چرا این آواز که در دل  شامگاهان در سایه ام می سوخت چرا  
ای دختر عطر آگین شیلان  در تو کناره گرفته اند؟
و چرا این عطر تما م را 
جامه های من که در پی ی جنگ های زمستانی شندره اند 
ارمغان آورده اند ؟

Thursday, September 22, 2011

PN:YOUR HANDS پابلونرودا\ فرامرزسلیمانی: دستان تو

img:moj
پابلو نرودا / فرامرز سلیمانی 
آنگاه که دستانت با عشق
تا به سوی دستان من می آیند
در پرواز برایم چه می آورند ؟
چرا به نا گاه
بر دهانم می ایستند
چرا بازشان می شناسم
  آ نسان که پیش از آنسان 
دست ساییده ام 
آنسان که پیش از بودن شان 
از پیشانی و کمر گاه من گذشته اند 

آوای شان آمد 
به پروازی فرای زمان 
فرای زمان،فرای دود 
فرای بهار 
و آنگاه که تو گذا شتی
دستانت را بر سینه ام
ا ن زربال کبوتران را
و باز شناختم 
من باز شناختم ان خاک رس را
آن رنگ گندم را 

تمام سالیان زندگیم 
به جست و جوی آنان گام زدم 
از پلکان فراز شدم 
راهها را رفتم 
قطار ها مرا بردند 
آب ها بازم آوردند 
و در پو ست انگورها 
پنداشتم که بر تو دست سا ییدم
بیشه به نا گاه 
حس تو را دارد 
و بادام آگاهم کرد 
از نرما ی مرموزت
تا که دستانت 
بر سینه ام افتادند 
و آن جا بسا ن دو بال 
سفرشان را به پایان بردند     

   
   

Tuesday, September 13, 2011

CEZARE PAVESE:DEATH WILL COME AND HAVE YOUR EYES

مرگ می آید و چشمان تو را دارد :
مرگ می آید و چشمان تو را دارد 
این مرگ که همراه ماست 
از بامداد و شام ،و بی خواب 
و بسان پشیمانی ی دیرین 
یا آوایی بی با ر
کلامی بی هوده است 
گریه یی خاموش و ساکت 
پس هر بامداد می بینی ا ش 
وقتی تنهادر آینه  بر خود خم می شوی
آه ای امید عزیز 
آن روز که می دانیم 
که زنده گی و هیچی تویی.

مرگ بر همه گان نگاهی دارد 
مرگ می آید و چشمان تو را دارد 
بسان از دست رفتنی 
همچون گریستنی در آینه 
تا چهره یی مرده پدیدار آید 
بسان آن که نگران لبا نی بسته
و ما خاموش در  تا لا ب فرو می رویم 

-فارسی ی فرامرز سلیمانی 

DEATH WILL COME AND WILL HAVE YOUR EYES 
Death will come and will have your eyes 
this death which attends us
from morning to night,sleepless
deaf,like an old remorse 
or absurd vice
your eyes
will be a vain word
,or stilled  cry,a silence .
So you are them each morning
when upon yourself alone you bend 
into the mirror.O dear hopee  
on that day we too will know 
you are life and nothingness.

For all death has one glance
Death will come and
will have your eyes
It will be like quitting a vice 
like seeing in the mirror 
a dead visage unfold
like heeding closed lips.
We will descend into the abyss muted.

Monday, September 5, 2011

READING JOHN CAGE/LECTURA DE JOHN CAGEخواندن جان کیج

FINALE:پایانی

میان سکوت و موسیقی 
هنر وزندگی 
برف وآفتاب
مردی هست.
آن مرد جان کیج است
 (نامتعهد به چیزی در این میان)
و او حرفی دارد:
نه برف نه آفتاب 
یک حرف که نیست
سکوت؟
یک سال پس از دوشنبه می شنوی ش 
بعد از ظهر    نادیدنی شده است .


Wednesday, August 17, 2011

PAZ:HERE/AQUI شعر سه زبانه : این جا *

پیشباز یکصد سالگی اکتاویو پا ز 
شاعر و اندیشمند مکزیکی 
زاده ی ٣١ مارچ ١٩١٤
شعر اکتاویو پاز
فارسی ی فرامرز سلیمانی 

گام هایم در این خیابان
پژواک دارد 
در خیابانی دیگر 
جایی 
که گام هایم را می شنوم 
دراین خیابان می رود 
جایی که 
تنها مه واقعی است
My steps in this street
echo 
in another street
where
I hear my steps 
stepping in this street 
where 
only the mist is real /
MIS PASOS EN ESTA CALLE
RESUENAN 
EN OTRA CALLE
DONDE
OIGO MIS PASOS
PASAR EN ESTA CALLE
DONDE
SOLO ES REAL  LA NIEBLA

Tuesday, August 16, 2011

PAZ:YOUR FACE/TU ROSTRشعرسه زبانه-۳: چهره ی تو

دست-دست کی؟
پوست آ بی،ناخن سرخ 
با تخته شستی در دست.
تخته شستی می گوید   من می خواهم چهره یی باشم.
و دست به آینه ای ش می گرداند
و در آینه چشمان تو 
و چشمان تو درخت می شود تپه و ابر 
راهی می پیچددر دو راه 
به اشاره و  القا
در این راه من به چشمان تو می رسم
چشمه ی حقیقت زاده می شود.

از کتاب شعرونقاشی ی اکتاویو پاز وماری ژوزه پاز
فارسی ی فرامرز سلیمانی 
A hand-whose hand?
blue skin,red nails
holding a palette.
I want to be a face,says the palette.
And the hand turns it into a mirror
and in the mirror your eyes
and your eyes become trees,hills,clouds
A path winds through the double row
of insinuations and allusions.
On this path I reach your mouth
fountain of truth just born./
UNA MANO-DE QUIEN?
LA PIEL AZUL,LAS UNAS ROJAS
SOSTIENE UNA PALETA.
Y LA MANO LA CONVIERTE EN ESPEJO
Y EN EL ESPEJO APARECEN TUS OJOS
Y TUS OJOS SE VUELVEN ARBOLES,NUBES,COLINAS.
UN SENDERO SERPEA ENTRE LA DOBLE HILERA
DE LAS INSINUACIONES Y LAS ALUSIONES.
POR ESE SENDERO LLEGO A TU BOCA
FUENTE DE VERDADES RECIEN NACIDAS

Monday, August 15, 2011

OCTAVIO PAZ:CALM/CALMA شعرسه زبانه ۲ * ارام

ماه   ساعت شنی 
شب تهی می شود
وقت  روشن می شود  
LUNA,RELOJ DE ARENA
LA NOCHE SE VACIA
LA HORA SE ILUMINA
Sand-clock moon
Night empties out
The hour is lit

from:FIGURES AND FIGURATIONS
POEMS OF OCTAVIO PAZ
PAINTINGS OF MARIE JOSE PAZ

Sunday, August 7, 2011

UNGARETTI:AGONIA/AGONY رنج

To die like skylark thirsty
over the mirage
Or like the quail 
after crossing the sea 
inside the first bushes
because it has no wish
to fly anymore
But not to live lamenting
like a goldfinch blinded
مردن همچون کاکلی ی تشنه یی 
در سراب 
یا کبکی 
پس از گذشتن از دریا 
در نخستین بیشه 
زیرا که آرزوی پریدن 
ندارد دیگر 
اما نه زیستن به سوگ 
همچون سهره یی کور 
-فارسی ی : فرامرز سلیمانی 
MORIRE COME LE ALLODOLE ASSETATE
SUL MIRAGGIO
O COME LA QUAGLIA
PASSATO IL MARE 
NEI PRIMI CESPUGLI
PERCHE DI VOLARE
NON HA PIU 
MA NON VIVERE DI LAMENTO
COME UN CARDELLINO ACCECATO

IL PORTO SEPOLTO/THE BURIED HARBORبندرمدفون

The poet arrives there
and then resurfaces with his songs
and scatters them.
All that's left me
of this-this poetry:
the merest nothing
of an inexhaustible secret
شاعر فرا می رسد 
با آوازش
که آنان را می پراکند
و این برای من می ماند 
این شعر
هیچی ی مطلق ق 
رازی بی پایان
-ترجمه ی فرامرز سلیمانی 
VI ARRIVA IL POETA
E POI TORNA ALLA LUCE CO I SUOI CANTI 
E LI DISPERDE 
DI QUESTA POESIA
MI RESTA 
QUEL NULLA
D'INESAURIBILE SEGRETO  

Friday, August 5, 2011

UNGARETTI:NOTTE DI MAGGIO/MAY NIGHTشب می ماهی



The sky arranges garlands
of votive candles
on the top of minarets
شب می چیند حلقه گلی
از شمع ها 
بر سر گلدسته ها 
-فارسی ی فرامرز سلیمانی 
IL CIELO PONE IN CAPO
AI MINARETI
GHIRLANDE DI LUMINI

Thursday, August 4, 2011

UNGARETTI:ETERNO/ETERNAL/ابدی



Between one flower plucked and the other given
The inexpressible nothing

میان گلی که چیده می شود و گلی که ارمغان می دهد 
هیچی نا گفتنی 
TRA  UN FIORE COLTO E L'ALTRO DONATO 
L'INESPRIMIBILE NULLA

TRANSLATED BY FARAMARZ SOLEIMANI
WITH A PAINTING BY ZOHREH KHALEGHI
Z GALLERIA of ART
ZGA

Tuesday, August 2, 2011

STELLA/STARSستاره ها UNGARETTI:

painting by:Zohreh Khaleghi

The fables are in flames again up high
They'll fall with leaves at the first wind
But let there be another breath of air
Glistening will return anew.
باز قصه ها در شعله های بلنداند
با برگ ها در نخستین با د ها می ریزند 
اما بگذار تا دمی دیگر از هوا باشد 
تا درخششی نو باز گردد 
-ترجمه ی فرامرز سلیمانی 
TORNANO IN ALTO AD ARDERE LE FAVOLE 
CADRANNO COLLE FOGLIE AL PRIMO VENTO 
MA VENGA UN ALTRO SOFFIO
RITORNERA SCINTILLAMENTO NUOVO 

UNGARETTI: ULTIMO QUARTO/LAST QUARTER اخرین فصل

Moon
Feather of heaven
Such onionskin
Barren
Do you convey the murmur of souls laid bare?
And what will they ever say to the pale one
Bats from the theater ruins
Those goats in dream
And among burnt foliage as in hanging smoke
With all its crystal singing-out-its-throat
A nightingale?
ماه 
بال بهشت 
پو ست پیاز 
برهوت 
نجوای جان را آیا عریان می برند ؟
و ماه پریده رنگ را چه می گویند 
خفاشان تالارهای ویران 
بز های رویا 
در میان برگان سوخته در دود واژگون 
با بلبلی 
که گلو ی بلورینش را می سراید؟ 
-ترجمه ی فرامرز سلیمانی 
LUNA 
PLUMA DI CIELO COSI VELINA 
ARIDA
TRASPORTI IL MURMURE D'ANIME SPOGLIE?
E ALLA PALLIDA CHE DIRANNO MAI 
PIPISTRELLI DAI RUDERI DEL TEATRO
IN SONGO QUELLE CAPRE
E FRA ARSE FOGLIE COME IN FERMO FUMO
CON TUTTO IL SUO SGOLARSI DI CRISTALLO
UN USIGNUOLO?

Thursday, July 28, 2011

OP:VIENTO,AGUA,PIEDRA/WIND,WATER,STONE


با د، آب ،سنگ:
آب سنگ را می شکافد 
با د آب را می پراکند
سنگ با د را می ایستاند 
آب،با د ، سنگ 
.
با د سنگ را می تراشد 
سنگ فنجانی از آب 
آب می گریزد و با د است 
سنگ،با د ،آب 
.
با د می خواند در گردش 
آب زمزمه دارد در گذر 
سنگ در سکون ساکت می ما ند
با د ، آب، سنگ
ء
هر یک دیگری ست و نه دیگری 
در گذار و ناپیدایی 
با نام های تهی شان 
آب ، سنگ ، با د  
EL AGUA HORADA LA PIEDRA 
EL VIENTO DISPERSA EL AGUA 
LA PIEDRA DETIENE AL VIENTO 
AGUA,VIENTO,PIEDRA
.
EL VIENTO ESCULPE LA PIEDRA
LA PIEDRA ES COPA DEL AGUA 
EL AGUA ESCAPA Y ES VIENTO
PIEDRA,VIENTO,AGUA
.
EL VIENTO EN SUS GIROS CANTA 
EL AGUA AL ANDAR MURMURA
LA PIEDRA INMOVIL SE CALLA 
VIENTO,AGUA,PIEDRA
.
UNO ES OTRO Y ES NINGUNO
ENTRE SUS NOMBRES VACIOS
PASAN Y SE DESVANECEN 
AGUA,PIEDRA,VIENTO /

Water hollows stone
wind scatters water
stone stops the wind
Water,wind,stone.
.
Wind carves stone
stone's a cup of water
water escapes and is wind
Stone,wind,water.
.
Wind sings in its whirling 
water murmurs going by
unmoving stone keeps still.
Wind,water,stone.
.
Each is another and no other
crossing and vanishing
through their empty names:
water stone,wind.


Painting by: Zohreh Khaleghi
Tr; faramarz soleimani

OCTAVIO PAZ:HAIKU


۱
چشم می گشایم امشب 
درختانی بسیار زاده شدند 
۲
پل ...(بخشی از شعر پل)
۳
برکه :
چهره ات برکه یی 
آرام و بی دغدغه 
قزل آلا یی می جهد 
۴
پگاه:
روی شن ها
نوشتا ی پرنده ها 
خاطرات با د 
۵
ظهور :
انسان اگر غبار است 
آنان که از دشت می گذرند
انسان اند 

هایکوار :
چشمانم تو را 
تمام عریان می یابد 
و می پوشاندت 
با باران گرم نگاه ها 
1
Opening my eyes
tonight many trees 
were born  /

ABRO LOS OJOS
NACIONES MUCHO ARBOLES
HOY POR LA NOCHE
2
BRIDGE/PUENTE...
3
POND:
Your face the pond
silent without thoughts
a trout leaps/
LAGO:
TU FRENTE EL LAGO
LISOS SIN SIN PENSAMIENTOS 
SALTA UNA TRUCHA
4
DAWN:
On the sand
writing of birds
memories of the wind/
ALBA:
SOBRE LA ARENA 
ESCRITURA LA PAJAROS
MEMORIAS DEL VIENTO
5
APPARITION:
If man is dust
those who pass through the plain
are men
APARICION:
SI EL HOMBRE ES PULVO
ESOS QUE ANDAN POR EL LLANO
SON OMBRES
...
HAIKUISH:
My eyes discover you
All naked
And cover you
By warm rain
of glances
(+ SPANISH...)
Tr.Faramarz Soleimani/Painting By:Zohreh Khaleghi
Text first published in rendaan.com/may 2009
PAZ PROJECT 2

OCTAVIO PAZ:EL PUENTE/BRIDGE/پل

میان اکنون و اکنون
میان من هستم و تو هستی 
واژه ی پل
و در آمدن به خود 
در آمدن بدان 
به سا ن انگشتری 
که جهان در خود پایان می گیرد 
در ساحلی به ساحلی 
همیشه تنی می آرامد 
رنگین کمانی
 که من در کمان آن می آرامم :

ترجمه ی فرامرز سلیمانی 
نقاشی ی زهره خالقی 

Entre ahora y ahora 
entre yo soy y tu eres 
la palabra PUENTE.
Entre en ti misma
al entrar en ella:
como un anillo
el mundo se cierra.
De una orilla a la otra 
siempre se tiende un cuerpo 
un arcoiris.
Yo dormire bajo sus arcos/

Between now and now
between I am and you are
the word BRIDGE.
Entering it
you enter yourself:
the world connects
and closes like a ring.
From one bank to another 
there is always
a body stretched:
a rainbow.
I'll sleep beneath its arches.

Farsi by:Faramarz Soleimani
Painting by:Zohreh Khaleghi


SILENZIO STELLATO/STARRY SILENCE

و درخت و شب 
جز از آشیان
به در نمی آیند 

E GLI ALBERI E LA NOTTE
NON SI MUOVONO PIU 
SE NON DA NIDI 
AND THE TREES AND THE NIGHT 
DON'T MOVE ANYMORE 
EXCEPT FROM NESTS

Wednesday, July 27, 2011

TRAMONTO/SUNSET

آسمان تن صورتی 
واحه را بیدار می کند
در بادیه ی عشق 

IL CAMATO DEL CIELO 
SVEGLIA OASI 
AL NOMADE D'AMORE/
.
THE FLESH-PINK OF THE SKY
AWAKENS OASES
IN THE NOMAD OF LOVE  

Friday, July 22, 2011

TONIGHT I CAN WRITE THE SADDEST POEMSامشب می توانم غمگین ترین شعرهارابنویسم

پابلونرودا ...امشب می توانم غمگین ترین شعرهارابنویسم
ترجمه فرامرزسلیمانی واحمدمحیط
از کتاب عاشقانه ها
نشریوشیج،تهران ۱۳۶۴\۱۹۸۵
.
امشب می توانم غمگین ترین شعرهارابنویسم
بنویسم مثلن شب شکسته است
وستارگان ابی دردوردست چشمک می زنند
بادشبانه دراسمان پرسه می زندومی خواند
امشب می توانم غمگین ترین شعرهارابنویسم
  درشبانی چنین دراغوشش داشتم
دوستش داشتم وگاهی اونیزدوستم داشت
وبارهاوبارهازیراسمان بی انتهایش بوسیدم
دوستم داشت وگاهی نیزدوستش داشتم
چگونه کس می تواند چشمان ارامش رادوست نداشته باشد
امشب می توانم غمگین ترین شعرهارابنویسم
به این خیال که دوستش دارم  با این حس که ازدستش داده ام
برای شنیدن شب بی کرانه  بی اوبی کرانه تر
وشعر برجان می نشیندچون شبنمی برعلفزار
چه غم که عشقم نگاهش نتوان داشت
شب شکسته است و او بامن نیست
اینک تمام شد دردوردست کسی می خواند در دور دست
وجانم پذیرا نیست که  اورازدست داده است
نگاه من
درپی اوست تانزدیکش اورد
دلم به جست وجوی اوست واوبامن نیست
شب همان شبی ست که درخت را روشن می کند
ماازان زمان یگانه نیستیم
دیگردوستش ندارم یقین دارم اماچگونه دوستش داشتم
صدای من به جست وجوی باد بود تابه گوش اوبرسد
ازان دیگری وازان دیگری خواهی بود
ان سان که دربرابربوسه هایم بودی
صدای او  تن درخشانش  چشمان بی انتهایش
دیگردوستش ندارم یقین دارم اماشایددوستش دارم
عشق این سان کوتاه ست و فراموشی بلند
زیراکه درشبانی چنین دراغوشش داشتم
وجانم پذیرا نیست که ازدستش داده ام
این واپسین دردی ست که رنجم می دهد
و اینان واپسین شعرهایی که برایش می نویسم

Saturday, July 2, 2011

WCP:HERMAN HESSE AND METAMORPHOSIS OF POETهرمان هسه ودگردیسی شاعر



"آثار هرمان هسه نویسنده آلمانی (۱۸۷۷-۱۹۶۲) آثاری غنایی  و اعترافی است که ارتباط میان فرد اندیشه گر و خدا جوی را که بیشتر تصویر خود هنرمند است،با پیرامونش مشخس می کند.
او در جست و جوی طبیعت و حقیقت است و انسان را و زندگی اش را جزیی سازنده از تاریخ و تمامی هستی جهان می داند .همیشه در داستانهایش دو تن رویارویی یکدیگرند که در واقع یک تن به شمار می آیند،که در واقع خود اویند ،کشمکشی میان روان و تن،هیجانات و شعور،هنر و زندگی.کارهای روانشناسانه ی او کشمکش فرا گیر انسان را میان این عوامل می نمایاند .
تمثیل ها و رمز و راز های شعرگونه ی و نیز شعر های او کنایه یی از زندگی و سرنوشت انسان هاست . او برای نمایاندن رنجهای بشری که حاصل ستیز ها،کشمکش ها و جنگهاست ،خود به رنجی عظیم گرفتار می آید.رنجی که هر هنرمند و هنر آفرین در جهان بینی فردش اسیر آن می شود و به تقلا و دست و پا زدن می افتد.دست و پا زدنی که آفرینش و خلاقیت هنری را در پی دارد..به گفته خرابچنکو فردیت هنرمند نویسنده در معنای بنیاد اجتمایی و روانشناسانه آن ، شیوه وی در دیدن جهان و تبدیل آن به هنر ،شخصیت وی بر حسب نیازهای ذوقی زیبای شناسانه جامعه و جهت گیری او نسبت به خوانندگان و یا نسبت به آنان که برایشان می نویسد،همان شخصیت نویسنده است ...مهمترین ویژه گی شخصیت نویسنده ،وحدت درونی خویشتن خلق نویسنده است که در حس وی از زندگی و در این حال نگارش او نسبت به ذوق زمانه اش بیان می شود ...شخصیت هسه متأثر از حوادثی است که بر زاد گاهش آلمان می رود .
تصور خاطری که عواطف او را نسبت به بی عدالتی های حاکمان فاشیست آلمان می سازد ،گرگان گرسنه و تیز دندانی که در تمامی داستانهایش دیده می شوند.این عواطف هم در بیان حالت اشخاص  داستانهایش نشان داده می شوند و هم در زندگی هسه به صورت تبعیدی خود خواسته و اعتراض آمیز متجلی می گردد .هسه همچون برتولد برشت سر زمین مادرش را ترک کرد و در سوییس مأوا گزید.بر خلاف برشت او داعیه رهبری روشنفکرانه نسل معترض آلمان را را نداشت اما نوشته هایش اعتراز او را  نسبت به سیاست برتری نژادی و فاشیسم کورکورانه آلمانی منعکس می کند و خلاقیت او را به حقانیت اندیشه و دیدگاهش منتهی می گرداند .شکست فکری و نظامی قدرت حاکم مورد ا عتراض او
دلیلی دیگر بر حقانیت نویسنده است .تبعید هسه به خاطر کردار و پندار او بود که او را به آنها سخت وفادار می نمود .طا عو ن  همه جا را فرا گرفته بود و کابوس سیاه همه جا با او می آمد اما او دردی همراه با لذت دشت که می خواست به مخاطبانش نیز منتقل کند و آنها را شریک و انباز خود نماید .
هرمان هسه بدبینی امیدواراست .در میان همه آن تضادها ،تضادهایی که موجب غنا و شکوفایی است ،نام های گوناگون چهره واحدی نقش می بندس ام نجات دهنده نیز هاست.نجات دهنده هسه به هنگام فرا می رسد نه ماند نجات دهنده کافکا،یک روز پس از واپسین روز ،خوسسیاتی که در نوشته های متاخر هسه که ژرف نگر تر و جامع ترند دیده می شو د .
خونی را که کافکا در رگان ادبیات آلمان جاری کرد به داستانهای هسه نیز رسید اما هسه رنگ شخصی تجربیات و خلاقیت خویش را به آن زد و استقلال خود را حفظ کرد.او جوینده یی کوشاست..اسطوره ها و افسانه ها را به کار می گیرد،خیالپردازی می کند و از تجربه ها و عواطف خود مایه می گذارد و حتا نام قلمی خود سینکلر را بر قهرمان دستانش دمیان می نهاد.اما در غالب سال های فعالیت ادبیاش نثرش بی خون،شفاف و بی شور است.در سراسر آلمان وی را به چشم حکیمی خرد پیشه و چراغی فرا راه وجدان می نگرند .او اندیشه و خونش را متعهد می کند تا هنر را بیافریند و فرا واقع گرایی او را به طنز می کشاند .تنزی که جا به جا با شعر پهلو می زند یا شهری که به طنز در می آید اما حتا این جا نیز هسه راوی عبوس و تلخ گفتاری است که از بلندای روح تا لحظه های عادی کار و زندگی شخصیت های داستانش را در می نوردد تا در این خیالبافی هر چه بیشتر واقعی و ملموس باشد 
--بخش نخست از مقدمه فرامرز سلیمانی بر آثار هرمان هسه .صص ۱۱-۱۴ 
هرمان هسه و دگردیسی شاعر 
اسپرک،تهران ۱۳۶۷
چاپ دوم آماده ی انتشار       

Tuesday, May 3, 2011

TARJOMEHA:SHARANG'S MEMORY


Not long ago I recieved a book of art and poetry,and was asked to write a review for it.
I preferred to translate this book,a bilingual in farsi and french,and add on my english version .
Now that again I look at it,LE MEME DE L'ECART,I like to share with you Hossein Sharang's farsi with my version in french and english
REVERSED SIGN
EXCLAMATION POINT
PILLAR OF SIGN
SOMEONE AT THE END OF THE LINE
IS HANGED
علامت واژگون
نقطه ی تعجب
پایه ی علامت
کسی در انتهای سطری انگار
دارزده خودش را
LE SIGNE RENVERSE
LE POINT D'EXCLAMATION
LE PILIER DE SIGNE
QUELQU'UN  A LA FIN D'UNE LIGNE
S'EST PENDU