Tuesday, March 3, 2015

1-T S ELIOT:HOLLOW MENمردان پوک



آقا کرتز - مرده1 / یک پنی برای گای پیره2
یکم
ما آدم‎هایی پوکیم
آدم‎هایی پوشالی
خمیده بر هم

با کله‌هایی انباشته از کاه. افسوس
5صدای خشکمان وقتی
نجوا می‌کنیم با هم
آرام و بی‌معنی است
همچنان که موییدن باد در علفزار خشک
یا سریدن پاهای موش بر شیسشه‌ی شکسته
10در دنگال خشکمان.
***
هیئتی بدون شکل، سایه‌ای بدون رنگ،
قدرتی بی‌اراده، اشاره‌ای بدون حرکت.
***
آن‎ها که رسيده‌اند
با چشمان تیز به قلمرو مرگ
15به یادمان می‌آورند- اگر یادشان باشد- نه مانند روانهای
سرگردان و زمخت، بلکه
مانند آدم‎هایی پوک
آدم‎هایی پوشالی.

دوم

چشمانی که جرأت ندارم در رؤیا دیدار کنم،
20در قلمرو رؤیایی مرگ
آشکار نمی‌شوند:
آنجا چشمها
روشنایی خورشید بر ستونی شکسته‌اند
آنجا درختی در هم می‌پیچد
25و صداهایی هست
در آواز باد
دورتر و باوقارتر
از ستاره‌ای رو به خاموشی.
***
بگذار نزدیک‎تر نباشم
30در قلمرو رؤیایی مرگ.
بگذار من هم بپوشم
چنین جامه‌های بدل دلخواه را
پوستین موش، پوست کلاغ، تکه‌چوبهای مصلوب
در کشتزاری،
35با کرداری آن چنان که باد می‌طلبد،
نه نزدیک‎تر-
***
نه آن آخرین دیدار
در قلمرو سایه‌روشن.

سوم

این است سرزمین مردگان
40این است سرزمین کاکتوس‎ها
این‎جا تمثال‎های سنگی
سر کشیده‌اند، این‎جا آن‎ها می‌پذیرند
تضرع دستهای مرده‌ای را
در سوسوی ستاره‌ای رو به خاموشی.
***
45آیا چنین است
در قلمرو مرگ:
تنها بیدار می‌شویم
در ساعتی که
از تمنا به خود می‌لرزیم
50و لب‎هایی که در طلب بوسیدن‌اند
به سنگ شکسته نماز می‌گذارند؟
چهارم

چشم‎ها این‎جا نیستند
هیچ چشمی این‎جا نیست
در این ستارگان میرا
55در این دره‌ی پوک
این آرواره‌ی شکسته‌ی قلمروهای از دست رفته‌مان.
***
در آخرین میعادگاه
کورمال راه می‌افتیم
از گفت‎وگو می‌پرهیزیم
و بر کرانه‌ی رودخانه‌ای برتافته
60حشر می‌کنیم
نابینا، مگر
چشم‎ها دیگر بار آشکار شوند
همچنان که ستاره‌ای ابدی،
گل‎سرخ هزار برگ
65در قلمرو سایه‌روشن مرگ،
تنها امید
در میان آدم‎های تهی.

پنجم

دور گلابی خاردار اینجا می‌گردیم
گلابی خاردار گلابی خاردار
70دور گلابی خاردار اینجا می‌گردیم
ساعت پنج بامداد.
***
میان انگاره
و واقعیت
میان حرکت
75و عمل
سایه می‌افتد
چون از آن توست سلطنت4.
***
میان ادراک
و آفرینش
80میان هیجان
و پاسخ
سایه می‌افتد
زندگانی بس درازست.
***
میان میل
85و التهاب
میان نیرو
و هستی
میان ذات
و انحطاط
90سایه می‌افتد
چون از آن توست سلطنت.
چون از آن توست
زندگانی بس
چون از آن توست این
95بدین سان جهان پایان می‌گیرد
بدین سان جهان پایان می‌کیرد
بدین سان جهان پایان می‌گیرد
نه به بانگی بلکه با نجوایی.

Mistah Kurtz -- he dead
A penny for the Old Guy

I
We are the hollow men
We are the stuffed men
Leaning together
Headpiece filled with straw. Alas!
5Our dried voices, when
We whisper together
Are quiet and meaningless
As wind in dry grass
Or rats' feet over broken glass
10In our dry cellar


Shape without form, shade without colour,
Paralysed force, gesture without motion;

Those who have crossed
With direct eyes, to death's other Kingdom
15Remember us -- if at all -- not as lost
Violent souls, but only
As the hollow men
The stuffed men.

II

Eyes I dare not meet in dreams
20In death's dream kingdom
These do not appear:
There, the eyes are
Sunlight on a broken column
There, is a tree swinging
25And voices are
In the wind's singing
More distant and more solemn
Than a fading star.

Let me be no nearer
30In death's dream kingdom
Let me also wear


Such deliberate disguises
Rat's coat, crowskin, crossed staves
In a field
35Behaving as the wind behaves
No nearer --

Not that final meeting
In the twilight kingdom

III

This is the dead land
40This is cactus land
Here the stone images
Are raised, here they receive
The supplication of a dead man's hand
Under the twinkle of a fading star.

45Is it like this
In death's other kingdom
Waking alone
At the hour when we are
Trembling with tenderness
50Lips that would kiss
Form prayers to broken stone.
IV

The eyes are not here
There are no eyes here
In this valley of dying stars
55In this hollow valley
This broken jaw of our lost kingdoms

In this last of meeting places
We grope together
And avoid speech
60Gathered on this beach of the tumid river

Sightless, unless
The eyes reappear
As the perpetual star
Multifoliate rose
65Of death's twilight kingdom
The hope only
Of empty men.

V

Here we go round the prickly pear
Prickly pear prickly pear
70Here we go round the prickly pear

At five o'clock in the morning.

Between the idea
And the reality
Between the motion
75And the act
Falls the Shadow
For Thine is the Kingdom
Between the conception
And the creation
80Between the emotion
And the response
Falls the Shadow
Life is very long
Between the desire
85And the spasm
Between the potency
And the existence
Between the essence
And the descent
90Falls the Shadow
For Thine is the Kingdom
For Thine is
Life is

For Thine is the

95This is the way the world ends
This is the way the world ends
This is the way the world ends
Not with a bang but a whimper.




يادداشتهاي آدمهاي پوك

1. گفته‌ي پسربچه‌اي كه خبر مرگ كرتز، يكي از مسئولين شركتي تجارتي در آفريقا را مي‌دهد.
نگاه كنيد به: جوزف كنراد، دل تاريكي.
2. گاي فاكس (Guy Fawks)يكي از كساني بود كه سال 1605 در عملياتي موسوم به توطئه‌ي باروت در عهد جيمز اول شاه انگيس قصد داشت مجلس عوام را با باروت منفجر كند. او و همدستانش دستگير و در پنجم سپتامبر اعدام شدند. در جشني كه هر ساله در اين روز برگزار مي‌شود، بچه‌ها آدمكهاي پوشالي گاي فاكس را مي‌سازند و براي خريد وسايل جشن از رهگذران سكه مي‌گيرند.
3.اشاره به: ويليام شكسپير، تراژدي ژوليوس سزار، پردهي چهارم، صحنهي 2.
اما آدمهاي پوك مانند اسباني چموش هنگام بيكاري
باشكوه جلوه مي‌نمايند و قول ازخودگذشتگي مي‌دهند.
4. نگاه كنيد به: عهد عتيق، تواريخ ايام، 29، 19.



نگاهی بر شعر «مردان پوشالی» تی اس الیوت

وازنامهر ۲۶, ۱۳۹۰
فریناز صادقی شقاقینگاهی بر شعر «مردان پوشالی» تامس استرن الیوت
نویسنده: فریناز صادقی شقاقی


تامس استرن الیوت (۱۹۶۵-۱۸۸۸) از چهره های برجستۀ دورۀ مدرنیسم انگلیسی است. او به سمبولیسم فرانسه علاقه مند بود. سمبولیسم فرانسه بر این باور بود که شاعر باید زبانی نمادین خلق کند که قادر باشد طبیعت گذرا و مبهم تجربیات انسانی را به خواننده منتقل کند. آنها معتقد بودند که توصیف دقیق و مستقیم نمی تواند ماهیت این تجربیات را به تصویر بکشد؛ بلکه گاهی مجموعه ای از ایماژها قادرند حالات ذهنی و روحی انسانها و تجربیاتشان را بهتر منتقل کنند. او از ایماژیسم نیز تاثیر گرفت. مانند سمبولیست ها، ایماژیست ها نیز به دنبال شیوه های جدید برای بیان تجربیات و حالات انسانها بودند. از دیگر تکنیک های الیوت که در اشعارش بسیار به چشم می خورد، استفاده از “به هم پیوستگی عینی” است که در این تکنیک مجموعه ای از اشیاء، حالات و یا زنجیره ای از حوادث برای بیان احساس یا تجربه ای بکار می روند. استفاده از این تکنیک ریشه در تمرکز ایماژیست ها بر تصویری واحد به عنوان نمایندۀ تجربه ای معنادار دارد. این مکتب انقلابی علیه رمانتیسیسم بود. خوانندۀ اشعار الیوت باید اهمیت توالی ایماژها، کلمات، اشارات و مضمون های تکراری را به خوبی درک کند.
زندگی شهری مردم عادی برای الیوت منبعی با ارزش بود. او در اشعارش بر تاثیر صنعتی شدن جامعه و یکنواختی فضای شهری تاکید بسیار می کند. وضعیت بشریت در نمایش زندگی قرن بیستم، بسیار مهم است. اشخاص در آثارش جدا جدا و بدون هیچ گونه پیوندی با معنویت زندگی می کنند و در نتیجه در یاس و نا امیدی به سر می برند. اشارات و نقل قول ها نه تنها از هم پاشیدگی جامعۀ قرن بیستم را تصویر می کند بلکه معنا و پیوندی بین گذشته و حال ایجاد می کند. استفاده از راوی متکلم وحده و سمبولیسم، الیوت را به هدف خود که ایجاد بی طرفی و سردی است، نزدیک می کند. او ایماژهای تکراری را به نحوی نو و تکان دهنده بکار می گیرد تا تصاویری جدید خلق کند. تصاویر باستانی و مربوط به اسطوره شناسی در آثارش بسیار دیده می شود. بینامتنی ای که در اشعارش دیده می شود باعث ایجاد تباینی بین گذشته و حال می شود. او خوانندگان را به یاری جستن از نویسندگان گذشته تشویق می کند تا نقایص زندگی حال را درک کنند. شعر او شعر بی قافیه است. ممکن است گاهی قافیه و بندهایی در شعرش دیده شود ولی آنها را نمی توان در چهار چوب قاعده مندی گنجاند. به عقیدۀ الیوت جامعه ای که از خدای خود گسسته و با فساد و یاس پیوند خورده را نمی توان در بندهای شعری متوازن و بیت های هم قافیه توصیف کرد.

آنچه من در این قسمت سعی به انجام دارم، دنبال کردن موارد و مضمون های ذکر شدۀ بالا در شعر “مردان پوشالی” الیوت است. ترجمۀ آقای سعید سعیدپور از این شعر در کتاب “از شکسپیر تا الیوت” را در پایان این مقاله ضمیمه کرده ام. این شعر پنج قسمت دارد. عنوان آن بسیار معنا دار و نشانگر پوشالی بودن درون انسان های مدرن در قرن بیستم است. بندهای شعر را به ترتیب بررسی خواهم کرد و بر ایماژها و محتوای آن تاکید خواهم کرد. و نشان می دهم که اکثر تصاویر و تشبیه ها بر احساس خلاء و یاس انسانها تاکید می کنند.

نوشتۀ ابتدای شعر “میستا کرتز مرد” که زیر عنوان شعر ظاهر می شود، اشاره ای به رمان “قلب تاریکی” جوزف کنراد دارد. اینها کلمات خدمتکاری بود که مرگ کرتز را اعلام کرد. این جمله، پایان حضور شوم شیطان و همچنین مرگ شخصی که زمانی انسانی بزرگ به حساب می آمد را نشان می دهد. با مرگش تمام ارزشهایی که در زندگی به آنها بها می داد، از بین می روند، و بازمانده ها بدون راهنما و رهبر رها می شوند. جملۀ دوم شعر اشاره به فریاد بچه ها “یک پنی برای گای فاکس″ برای جمع آوری پول جهت خرید مواد منفجره در روز گای فاکس دارد. [۱]
در قسمت اول ،اگرچه شعر روند روایی پیوسته ای ندارد اما در حیطۀ ایماژها، حالت و صدا، وحدت و پیوستگی ای را دنبال می کند. دو جملۀ ابتدایی شعر فضای تاریخی و زمانی شعر را مشخص می کنند و بر مضمون اصلی شعر که خلاء روحی و شکست ارادۀ انسانی است، تاکید می ورزند. راوی شعر، اول شخص جمع است که می گوید “ماییم مردان پوشالی/ ماییم مردان توخالی” و باعث می شود وضعیت روحی نامساعد راوی گسترش یابد و از یک راوی خاص به چهره ای جهانی تبدیل شود که نشانگر زمانۀ خود و حال و هوای افراد آن دوره از جمله خواننده است. “مردان پوشالی” اشاره به انسانهای مدرن دارد که از درون تهی هستند. ایماژ “مردان تو خالی” ممکن است اشاره به قربانی کردن “مردان پوشالی” داشته باشد که شاید این قربانیان باعث نجات بشریت از این مخمصه شوند و بعد از یک دوره تخریب، شکوفایی حاصل شود. واژۀ “نجوا “، مضمون توطئه را تداعی می کند و ایماژهای “موش بر شیشه خرده ها” و “صداهای زنگار گرفته” نشان دهندۀ پوچی و سرگردانی مردان پوشالی است.
“شکلی بی قواره، سایه ای بی رنگ/ نیرویی فلج شده، اشارتی بی حرکت” این دو خط از بند اول شعر جدا شده اند و مجموعه ای از عبارت های مغایر را “شکلی بی قواره، سایه ای بی رنگ/ نیرویی فلج شده، اشارتی بی حرکت ” را در بر دارد. این عبارات ضد و نقیض نیز بر عدم ثبات و خلاء مردان پوشالی تاکید می کند.
این مردان پوشالی (انسانهای مدرن) از روح های خوش اقبال تر می خواهند که سرنوشت این افراد بد اقبال را به یاد داشته باشند و بدانند که آنها لزوماً به دنبال خطا نبودند بلکه از ارزشها و اخلاقیاتی که روح های خوش اقبال از آنها بهره مند بودند، بی بهره هستند. برخی از منتقدان معتقدند که روای، انسان نیست بلکه مترسک یا لولو سرخرمنی است بر سر “جان های گمگشته و وحشی…”

در ابتدای قسمت دوم شعر، زیبایی بهشت و امید روح های آزار دیده برای رسیدن به آن، تصویر می شود و نشان می دهد که این روح ها از موانعی که باید عبور کنند تا به بهشت و یا به عبارت دیگر آرامش روحی برسند، گریزانند. آنها باید شفق یا گرگ و میش را تجربه کنند تا از تاریکی به روشنایی برسند.[۲]
مردان پوشالی از چشمان افراد پاکدامن خجالت زده هستند. اما آن چشم ها در عین حال توفیق رستگاری را نیز به آنها می دهد و مانند ” پرتو آفتابند بر ستونی شکسته” هستند. وقتی دعوت به سوی رستگاری پذیرفته می شود، پرهیزگاری از دست رفته احیا می شود و مردان پوشالی دیگر از چشمان بهشتیان شرم زده نیستند. ولی قبل از رسیدن به آن مرحله، حتا به کمک یک رهبر، روح انسان های پوشالی باید کاملاً پالوده شود. اگرچه از چشمان آنها هراس دارند ولی در عین حال به آن چشم هایی که قادر به دیدن آنچه که آنها نمی توانند ببینند هستند، تمایل دارند. راوی خود را مترسکی در نظر می گیرد: “بگذار من نیز در کسوتی سنجیده در آیم/ در پوست موش یا پر کلاغ”، این ایماژ شاید به بی لیاقتی راوی و شاید به روز گای فاکس، و یا دیگر مراسم غیر مسیحی اشاره دارد. تنزل عمدی گوینده به شیی بی روح به مضمون رمان جوزف کنراد نیز اشاره دارد.

گویی ایماژهای قسمت سوم از شعر که می گوید “اینک مرگزار/ اینک خلنگزار/ اینجا تندیس های سنگی افراشته می شوند” از “سرزمین بی حاصلی” الیوت گرفته شده است. ایماژها و زبان بسیار شبیه قسمت های اول و چهارم “سرزمین بی حاصلی” است. این ایماژها فضایی متروک، خشک، و بیابانی ایجاد می کنند. ایماژ “تندیس های سنگی” نوعی بت پرستی را تصویر می کند. پرستش سنگ نوعی تنزل اشکال متعالی تر پرستش را نشان می دهد. سنگ نماد بت پرستی، یا پرستش غیر مسیحی است. ایماژ “مرگزار/ خلنگزار”، سترونی و احتمالاً بی حاصلی دنیای مدرن را تصویر می کند.

  قسمت چهارم شعر دنیای مدرنی را تصویر می کند که در آن چشم هایی که ترس و امید را تداعی می کنند، وجود ندارد. عناصر تمدن شکست خورده اند و باعث سقوط انسان مدرن شده اند. در حین ورود به آب شفا بخش “رودخانۀ پر غوغا” و گذر از عالم مرگ در زندگی به عالم زندگی در مرگ، روای قادر به ایجاد تحول نیست. همان نقطه ای که بود باقی می ماند و بین سترونی روحی و جنسی و امید به رستگاری معلق باقی می ماند. اگر آن چشم ها دوباره ظاهر شوند، امید به رهایی نیز حاصل می شود. شفق (“تاریک روشن”) بیانگر حق انتخاب است، و یا شاید هم تنها، یاد و خاطرۀ انتخاب است. این قسمت ایماژهای چشم، ستاره، و قلمرو را در بر دارد. تاریک ترین ایماژها در این بخش ظاهر می شوند که “در این درۀ ستارگان رو به فنا” و “فک شکستۀ قلمرو های گمگشتۀ ما” از جملۀ این ایماژها هستند. حتا مردان پوشالی نیز باید “کور مال راه جویند” و “از گفتار بپرهیزند”. اندکی آسودگی غم انگیز در شعر دیده می شود. در این بند چیزی در حال نابود شدن یا مردن نیست بلکه همه چیز “ابدی” است. “گل سرخ هزار گلبرگ” نماد امید مذهبی است اما این امید در بخش آخر به سرعت از بین می رود.

 قسمت آخر شعر از نظر ساختاری پیچیده ترین و از نظر محتوا آشفته کننده ترین قسمت به شمار می آید. مخلوطی از بیانات مبهم، دعا و اشعار کودکانه ایست که اجازۀ ورود به برزخ یا مرحلۀ تزکیه را نمی دهد و در نتیجه ورود به بهشت غیر ممکن به نظر می رسد. خلنگزار جای گل رز را می گیرد و آهنگ کودکانۀ این بخش امید مردان پوشالی را به سخره می گیرد. این بخش به دلیل این پوچی و خلاء می پردازد و بر این باور است که تعلل در انتخابی که روزی به آنها پیشنهاد شد، عدم اقدام به انجام کاری، انفعال، تسلیم شدن و زندگی کردن مانند سایه، از دلایل این پوچی و خلاء است. سایۀ مورد نظر فرصتی برای درک فرق میان رستگاری و لعن را به مردان پوشالی می داد و مردان پوشالی هر دوی این انتخاب ها را رد کردند. بر خلاف “سرزمین بی حاصلی”، این شعر با حالت دیوانگی و جنون و صدای بنگ خاتمه نمی یابد بلکه با صدای ناله ای آرام و دنباله دار به اتمام می رسد. سایۀ مرگ معنوی و عاطفی، شک و ناامیدی بر شعر حکم فرماست. “سایه” نوعی خلاء خاکستری رنگ است که نشانگر ترس و پوچی در مردان پوشالی و بشریت است. “مردان پوشالی” که غنی از اشارات و تلمیحات است  با تجردی تو خالی به پایان می رسد. تجربه ای که هیچ تحولی را سبب نمی شود. خطوط پایانی، سرودی بچگانه و در عین حال دلالتمند است: ” و جهان این چنین پایان می گیرد، و جهان این چنین پایان می گیرد نه با صدای بانگ بلکه با ناله ای دنباله دار”. این خط انتزاع پوشالی بودن پایان را نشان می دهد. پایان شعر مانند آینه ای وضعیت مردان پوشالی را که تا کنار آب شفا بخش رودخانۀ پر غوغا رسیده اند و قادر به عبور از آن نیستند را نشان می دهد.
این خطوط پایانی شاید پیشگویی ای در مورد سرنوشت جهان و بشریت باشد. الیوت تصویری دلتنگ کننده از نسل خود نشان می دهد و حضور قطعی بیهودگی و تو خالی بودن، بسیار چشمگیر است. اما سوسوء چراغ امید در تصویر “ستاره ای ابدی” ظاهر می شود و شانس آینده ای روشن تر را تصویر می کند. “مردان پوشالی” بی قراری ادامه دار بعد از دوران جنگ جهانی اول را که نه تنها الیوت بلکه نسل او را متاثر کرده، نشان می دهد. این شعر نه تنها در ایجاد فضایی سرد و مایوس کننده موفق است بلکه ضعف شخصی را نیز به خوبی تصویر می کند. راوی از آگاهی درونی که گاهی در گوش او نجوا می کند، گریزان است و در نهایت شکست خود را به سخره می گیرد.

مردان پوشالی
(میستا کرتز مرد)
(یک پنی برای گای فاکس)
(۱)
ماییم مردان پوشالی،
 ماییم مردان توخالی،
کله هامان آکنده از کاه
 بر هم خم شده ایم. افسوس!
صداهای زنگار گرفته مان،
با هم نجوا که می کنیم،
خاموش و بی معناست:
همچون هوهوی باد در علفزار خشک،
یا خش خش موش بر شیشه خرده ها
در پستوی خشک ما.

شکلی بی قواره، سایه ای بی رنگ،
نیرویی فلج شده، اشارتی بی حرکت.

آنان که با چشمان بی پروا
 بر قلمرو دیگر مرگ گذر کرده اند
ما را نه همچون جان هایی گمگشته و وحشی
که همچون مردانی تو خالی، مردانی پوشالی
به یاد می آورند- اگر به یادمان آرند.

                 (2)
چشمانی که در رویا شهامت دیدنشان را ندارم
در قلمرو رویایی مرگ
پدیدار نمی شوند:
آنجا چشم ها
پرتو آفتابند بر ستونی شکسته،
آنجا درختی در پیچ و تاب است
و آواها در آواز باد
از ستاره ای رو به زوال
دورتر است و پر ابهت تر

مگذار نزدیک تر از این باشم
در قلمرو رویایی مرگ،
بگذار من نیز در کسوتی سنجیده درآیم
در پوست موش یا پر کلاغ
یا کوره راهی لگدمال شده در کشتزار،
با رفتاری همچون رفتار باد
نه نزدیک تر-

نه آن واپسین دیدار
در قلمرو تاریک روشن.

  (3)
اینک مرگزار
اینگ خلنگزار
اینجا تندیس های سنگی افراشته می شوند
تا نیایش دست یک مرده را بپذیرند
در کور سوی ستاره ای رو به زوال.

  راستی چنین است
در قلمرو دیگر مرگ:
تنها بیدار می شویم
در ساعتی که از تمنا می لرزیم
و باز می شوند لبان تشنۀ بوسه
به ستایش تندیسی شکسته؟

              (4)
اینجا از چشم ها خبری نیست
اینجا چشمی در کار نیست
در این درۀ ستارگان روبه فنا
در این درۀ پوشالی
این فک شکستۀ قلمروهای گمگشتۀ ما.

  در این واپسین میعاد،
گرد آمده در کرانۀ این رود پر غوغا
با هم کورمال راه می جوییم
و از گفتار می پرهیزیم.

  نابینا، مگر آن که چشم ها
باز پدیدار شوند
در هیات ستاره ای ابدی
گلسرخ هزار برگ
از قلمرو تاریک روشن مرگ
تنها امید مردان پوشالی.

             (5)
چرخ چرخ عباسی
خدا منو نندازی
می چرخیم و می چرخیم

میان واقعیت و پندار
میان حرکت و کردار
سایه فرو می افتد
                         زیرا از آن توست سلطنت

میان باروری و آفرینش
میان انگیزش و واکنش
سایه فرو می افتد
                         زندگی بس دراز است

میان هوس و تشنج
میان توانایی و تولد
میان سرشت و تبار
سایه فرو می افتد
                           زیرا از آن توست قلمرو

زیرا از آن تو…
زندگی بس…
زیرا از آن توست…
جهان این چنین پایان می گیرد
جهان این چنین پایان می گیرد
جهان این چنین پایان می گیرد
نه با بانگ، بلکه با ناله.

ترجمه شعر از سعید سعیدپور      
1 ) پنجم نوامبر در انگلیس روزی است که توطئۀ گروهی از کاتولیک های انگلیسی برای منفجر کردن ساختمان پارلمان بر ملا می شود و توطئه گر اصلی، گای فاکس دستگیر می شود و همراه همدستان خود محاکمه می شود. انگلیسی ها این روز را با آتش بازی و سوزاندن مترسک هایی از گای فاکس جشن می گیرند.

2 ) اشاره به کمدی الهی دانته دارد. در یکی از داستان های تمثیلی خود، دانته زائری است که قصد سفر به سه مرحلۀ زندگی بعد مرگ: جهنم، برزخ، بهشت را دارد. دو مرحلۀ نخست را به راهنمایی ویرجیل و به امید ملاقات معشوق خود در بهشت، طی می کند.


۱۳۸٩/٦/٥ :: ۱۱:۳٠ ‎ب.ظ ::  نويسنده : سینا کمال ابادی




مردمان تو خالی عنوان شعری از شاعر نوگرای امریکایی، تی.اس.الیوت (1965-1888) است که در سال 1925 سروده شده و از شعرهای مهم این شاعر به حساب می آید. این شعر که بیشتر منقدین فضایی هولناک را به آن نسبت داده اند به فضای پس از جنگ اروپا می پردازد و همانند بسیاری و بلکه اغلب کارهای الیوت دارای ویژگی های روایی است که این ویژگی به بسیاری از خصوصیت های شاعرانه غلبه دارد. و باز همانند بسیاری از نوشته های او این شعر هم تکه تکه و منقطع است.

مردمان توخالی

I
ما مردمانی توخالی هستیم
با ظاهری موجه
به هم تکیه می کنیم
با مغزهایی پر شده از کاه
دریغا!
زمزمه که می کنیم
صداهای خشکیده مان
آرام و بی معنا
چون نسیم است
روی علف
یا گام های موش ها
روی شیشه های خرد شده
در سرداب های خشک

کسانی که
گام نهادند به سرزمین دیگر مرگ
با چشمان خیره
به یاد می آورند ما را
نه در مقام ارواح شریر سرگردان
که در مقام مردمانی تو خالی
با ظاهری موجه

II
چشمانی که
در رویاها
روی گردانم از دیدن شان،
در قلمرو رویایی مرگ
به چشم نمی آیند:
آنجا
چشم ها
آفتاب اند
افتاده بر
ستون های شکسته،
آنجا درختی تاب می خورد
و صداها
میان آواز باد
دورتر و موقرتراند
از ستاره ای رو به افول.

بگذار نزدیک تر نشوم
به سرزمین رویایی مرگ
بگذار
 جامه مبدل بپوشم
جامه ای از جنس موش های صحرایی
نزدیک تر
 نه

آخرین دیدار در قلمرو گرگ و میش
نه

III
اینجا سرزمین مرگ است
اینجا سرزمین کاکتوس است
اینجا
تصاویری سنگی برپاست
که التماس های دست مرده ای
به آن ها می رسد

 زیر چشمک های ستاره ای رو به افول

آیا
در سرزمین دیگر مرگ هم
این گونه است
تنها بیدار شدن
در زمانه ای که ما هستیم

لرزشی از روی ترحم
و لب هایی که می بوسند
دعاها را
سنگ های شکسته را

IV
چشم ها اینجا نیستند
اینجا هیچ چشمی نیست
در این سرزمین ستاره های رو به مرگ
در این دره ژرف
این آرواره شکسته سرزمین های گم شده

در این آخرین سرزمین هایی که می بینیم
دست به عصا راه می رویم
باهم
و گریزان از هر صحبتی
گرد هم می آییم
در ساحل این رود برآمده

بدون منظره ای
مگر این که
چشم ها دوباره پیدا شوند
چون ستاره ابدی
که طلوع می کند
از سرزمین گرگ و میش مرگ،
تنها امید مردمان تو خالی.

V
اینجا
می گردیم اطراف گلابی خاردار
گلابی خاردار گلابی خاردار
می گردیم اطراف گلابی خاردار
ساعت پنج صبح.

میان تفکر
و حقیقت
میان جنبش
و عمل
سایه می افتد
چرا که سرزمین از آن توست
میان نطفه
و خلقت
میان احساس
و پاسخ
سایه می افتد
زندگی بسیار طولانی است
میان آرزو
و تشنج
میان لیاقت
و وجود
میان ذات
و نسب
سایه می افتد
چرا که سرزمین از آن توست
چرا که از آن توست
زندگی
چرا که از آن توست

جهان این چنین پایان می گیرد
جهان این چنین پایان می گیرد
جهان این چنین پایان می گیرد
نه با انفجاری مهیب
که با زمزمه ای.

No comments:

Post a Comment